یک سفر چند روزه کوتاه به یکی از کشورهای مجاور برای انجام قسمتی از کارهای مهاجرت رفتیم. از وقتی به سفر رفته ایم و برگشتیم حالم خوش نیست.از چند جهت خوش نیست.
از حال غربت چند روزه و دوری از خانواده ام .دلم برای دیدن خانه پدری خیلی زیاد تنگ شد
روز آخر از شنیدن صدای آدمهای غریبه خسته شده بودم. . از صحبت کردن و شنیدن زبان انگلیسی عربی ترکی هندی چینی و. دده بودم.
از راه رفتن در جایی که تعلقی نداشتم .
و اما یک واقعیت دیگر قسمتی بود که گفتنش برایم سخت بود. از منفی بافی ها و ناامیدی ها و بی حوصلگی هایش از تصور اینکه همه را بگذارم و بروم در کنار کسی که .
خدا من را ببخشد در این دوره و زمانه که همه هزارگرفتاری ناجور دارند من هنوز نمی توانم اینهمه منفی را تاب بیاورم. دیروز از خانه بیرون زدم و خانه مامانم ماندم. دیگر این حجم بودن را تاب نداشتم.
درباره این سایت