در این مدت به این موضوع رسیدم که فکر مهاجرت تا اینجا که ما پیش رفتیم از خود مهاجرت سنگین تر است. این پروسه طولانی دلتنگی و دل بریدن و انتظار و بلاتکلیفی.
به پازل ها کتابها بازی های فکری زهرا ، ماشین ها توپها و لگوهای امیرعلی نگاه می کنم و فکر میکنم چقدر فرصتمان کم است برای بازی!
از شنیدن زبان انگلیسی با وجود علاقه زیادی که داشتم و دارم و کمابیش باآن سروکار داشتم ، واهمه دارم.
بیشتر به تعلقات دنیا فکر میکنم به دل بریدن و رفتن. به مرگ. اینهمه خرید و خرید و ساختن و برنامه ریزی و .همه و همه بار اضافی است. یک مانتوی جدید خریده ام و از روزی که در کمد آویزان کردم به شکل بار اضافی به آن نگاه میکنم.
انگار من و دنیا و رضاو بچه ها و مامان و بابا در یک گوی بزرگ معلق شده ایم.
درباره این سایت