محل تبلیغات شما

داشتم فکر می کردم به حرف دیشب مامان : با ناراحتی گفت مگه من مامان نیستم چرا باید از همتون بترسم. چرا باید حواسم باشه هرکدومتون از چی ناراحت میشین. چرا هی به من میگین اینو نگو، اونو بگو.


فهمیدم گند زدیم. گفتم مامان برای خودت می گوییم . که آدمها ازمحبتت اینقدر زیاد سواستفاده نکنن. اینقدر راحت بهت دروغ نگویند. اینقدر تو رو پایین نبرند.

گفت نمی خواهم. بذارین خودم باشم راحت ترم. من همین هستم.


هیچ آدمی بهشت را به زور نمی خواهد. دلم گرفت. من هیچی برای خودم از مامان نمی خواهم. همه زحمتهایم هم روی  دوش مامان و بابا است.

کی می تواند دل مامان را دوباره به دست بیاورد!


اما صبح با دوستم صحبت می کردم که دخترش سرطان دارد و به او میگفتم بگو چه کار کنیم برات. گفت من خیلی آدم دور و برم هست. بیمارانی که از شهرستان میان خیلی تنها و غریبند. بچه ها باید هرروز آب تره بخورن. براشون آب تره تازه بگیرین ببرین. غذای تازه.




دیروزعصر تا شب در صحبتهایی ناتمام از رفتارهای داداش و زنداداش گل می گفتیم و واقعا  غیر قابل توقف بود.پشیمانم از زیاده گویی هایم.



الهی راه خیر و صلاح و درستی را برایم باز کن!




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها